فریدون و فرخ

تا کنون به مرگ از این پنجره نگاه نکرده بودم. همواره مرگ برای خودم قابل تصور بود. اینکه می میری... زیر خاک می روی... مثل یک چراغ خاموش می شوی... یا سبک بال به هر کجا که خواستی سرک می کشی... شیطنت می کنی و... هفته پیش پیرمردی به سفارت آمد. من هم رفتم ببینم چکار دارد. گفت همسرش در حال احتضار است و می خواهد ببیند برای انتقال جنازه او به ایران باید چکار کند. پیش خودم گفتم چقدر خنده دار است که هنوز نمرده دارد برایش تدارک مراسم می بیند. بیچاره سرطان داشته و دکترها هم به شوهرش گفته بودند حداکثر یک روز دیگر زنده است. خلاصه مراحل و روند های اداری را برایش توضیح دادم و گفتم تا مدارک مربوط به ثبت فوت و انتقال جسد را برای ما بیاورد.  روز بعد با خبر مرگ همسرش آمد. مدارک را آورده بود. در حالی ک فریدون و فرخ...

سگ ها موجودات دوست داشتنی و با نمکی هستند. اگر اعتقادات نیمبند شرعی نبود حتما یکی از آنها را برای خودم می خریدم و نگهداری می کردم. سگها موجودات با تربیتی هستند. نزدیک خانه ما پارک قشنگی هست که مردم معمولا برای تفریح به آنجا می روند. اینجا تقریبا همه خانواده ها سگ دارند . سگ جزئی از خانواده است.  هیچگاه از یادم نمیرود یکبار با سادات خانم و محمدصالح رفته بودیم بیرون و محمد دست من بود. با دیدن سگ کوچولو و لاغری از سر شوق فریاد کشید. من او را کمی پایین آوردم تا سگ را بهتر ببیند و آن سگ دوست داشتنی هم روی دو تا پای عقب بلند شد و دستش را دراز کرد تا مثلا به محمد دست بدهد. دو روز پیش هم که با محمد بیرون رفته بودیم سگ بزرگی در پارک کنار صاحبش نشسته بود. باز محمد به سوی او رفت و همان فریا فریدون و فرخ...